ما را به جهان می آرند که از عشق بگوییم ما را به جهان می آرند که از عشق بمیریم ما زنده می شویم که از عشق بمیریم ما می میریم که زنده شویم. یکی از علما و سادات وارسته که قبلاً ساکن نجف بود و بعد سالها در تهران بود و چند سال قبل فوت کرد نقل میکرد که من ازدواج نکرده بودم. روزی درحرم امیرالمؤمنین(علیه السلام) به آقا خطاب کردم و گفتم آن حورالعینها که در قیامت هست یکی از آنها را در همین دنیا برای ما بفرستید ! بلافاصله دیدم خانمی چادر بر سر و نقاب به صورت به طرفم آمد و گفت: «میخواهی صیغهات بشوم؟» "ننه علی" مادر شهیدی که 20 سال در بهشت زهرا زندگی کرد ( ننه علی حتی یک تخت هم ندارد) ننه علی همان مادری است که 20 سال به عشق فرزند شهیدش در داخل اتاقک فلزی در بهشت زهرا(س) زندگی کرد. امروز در آستانه سن صد سالگی آلزایمر هم نتوانسته است او را از قربانعلی جدا کند... به گزارش وبلاگ جانبازان شیمیایی ایران- اگر حدود 10 سال قبل گذرتان به گلزار شهدای بهشت زهرا (س) افتاده باشد ممکن است نام "ننه علی" را برای یکبار شنیده باشید. مادری که 33 سال قبل میان قطعه 24 نزدیک مزار شهید 13 ساله "حسین فهمیده" اتاقکی کوچک با دیوارهای فلزی ساخت تا باقی عمرش را میهمان مزار فرزند شهیدش "شهید قربانعلی رخشانی مهماندوست" باشد. "ننه علی" لقب معروف و مشهور (خانم ننه فتح اللهی) مادری است که مدت 20 سال به صورت شبانه روز در اتاقک فلزی کنار مزار فرزند شهیدش زندگی کرد وامروز درعزلت و تنهایی به دور از لنز دوربینها ونگاه تلخ و شیرین رهگذران گورستان بزرگ شهر در خانه دخترش موسیقی سکوت را زمزمه می کند. دیدار دوباره با مادر شهید رخشانی سعادتی بود تا در سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی برگی از رشادتهای شهدای انقلاب را ورق بزنیم و بار دیگر از خود بپرسیم که به راستی بعد از شهدا چه کرده ایم.
یاران من!
گفتم: «آری» گفت: «الان انتخاب کن که یک روز یا یک هفته یا یک ماه یا یک سال یا نود و نه سال؟ و هر چه انتخاب کنی قابل تمدید هم نیست!» فکریکردم و دیدم نقاب دارد و نمیشود اطمینان کرد، شاید عجوزه و پیر و زشت باشد ! بالاخره گفتم: «یک هفته.»
او قبول کرد و به خانه رفتیم و صیغه را خواندیم و نقاب را کنار زد. دیدم آنقدر زیباست که نمیدانم آیا انسان است یا فرشته ! از بس زیبا بود، غش کردم!!! آن زن شانههایم را مالید تا به حال عادی برگشتم.گفت: «آقا این چه حالی است داری، تو یک هفته بیشتر وقت نداری !!!»
بالاخره یک هفته را به نهایت لذت و خوشی سپری کردم اما از جمال و کمال و تناسب اندام او حیران بودم، بعد از گذشت آن مدت او عازم رفتن بود. به او گفتم تو را قسم میدهم بگویی که کیستی یا از کجا پیدایت شد؟ و ...
گفت: «منهمانحورالعین هستم که از امیرالمؤمنین طلب کردی، این را گفت و ناپدید شد و رفت!» (1)
(1) صفحه 25 کتاب حورالعین زیباروی بهشتی
آن زمان قربانعلی 24 سال بیشتر نداشت وبعد ازمرگ پدر با مادر 58 ساله مان زندگی می کردیم و خرج و مخارج خانه توسط همسرم و قربانعلی که کارمند بخش کترینگ شرکت هواپیمایی ملی ایران بود تامین می شد. روزی که خبر بمب گذاری در سینما رکس آبادان منتشرشد قربانعلی سراسیمه آمد خانه وساک دستی اش را برداشت و ازهمه خداحافظی کرد و گفت: خواهر کارکنان هواپیمایی اعتصاب سه روزه کردند و من باید به آبادان بروم. هر چه من اصرار کردم فایده ای نداشت. هر چند آن زمان رفتن قربانعلی به اهواز برایم سوال بود ولی بعدها فهمیدم برادرم عضو اصلی شاخه های مبارزه با ساواک و رژیم ستمشاهی بوده و آن روز ماموریت انتقال بخشی از اعلامیه های حضرت امام (ره) به اهواز را داشته است.
Design By : Pichak |