فرازی از دعای ابو حمزه ثمالی- ترجمه استاد شیخ حسین انصاریان خدایا اگر مرگم فرا رسیده و کردارم مرا به تو نزدیک نکرده پس اعتراف به گناهم را به پیشگاهت وسیله عذرخواهىام قرار دادم.خدایا اگر گذشت کنى،پس سزاوارتر از وجود تو به گذشت کیست،و اگر عذاب نمایى پس دادگرتر از تو در داورى کیست؟،د راین دنیا به غربت،و به گاه مرگ به سختى جان دادنم،و در قبر به تنهایىام،و در لحد به هراسم رحم کن،و زمانىکه براى حساب در برابرت برانگیخته شدم و به خوارى جایگاهم رحمت آور،و آنچه از کردارم بر انسانها پوشیده مانده بیامرز،و آنچه را که مرا به آن پوشاندى تداوم بخش،و به من در حال افتادن در بستر مرگ که دستهاى دوستانم مرا این طرف و آن طرف کند رحم فرما،و به من محبت فرما در آن حال که روى تخت غسّالخانه به صورت درازا افتادهام،و همسایگان شایسه مرا به این سو و آن سو برمىگردانند بر من تفضّل کن،و در وقت حمل شدنم که بستگانم گوشههاى جنازهام را به دوش برداشتهاند،و در حالت حمل شدنم،که تنها در قبرم وارد پیشگاه تو شدهام بر من جود نما،و در این خانه جدید بر غربتم رحم کن،تا به غیر تو انس نگیرم اى آقاى من،اگر مرا به خودم واگذارى هلاک شدهام، میرزا احمد عابد نهاوندی ( معروف به مرشد چلویی ) » کرامت حضرت یوسف روزی جناب مرشد فرمود: هر وقت از کسی به تو بدی رسید، سعی کن به رویش نیاوری. خجالت زده کردن اشخاص صفت خوبی نیست و گفت: حضرت یوسف پس از اینکه از چاه نجات یافت و عزیز مصر شد، برادرانش به او رسیدند؛ تا آخر عمر جلوی برادرانش جمله ای که «چاه» در آن باشد، بر زبان نیاورد. شهدای گمنام شهرک شهید باقری(بارگاه در حال بازسازی) کشور: ایران شهر: تهران تاریخ: 27 اردیبهشت 1389 هجری شمسی مصادف با سالروز شهادت حضرت زهرا(س) محل دفن:انتهای اتوبان شهید همت(شرق به غرب)،روی دریاچه چیتگر،شهرک شهید باقری،بوستان ایثار،تپه شاهد پیکر مطهر دو شهید گمنام دفاع مقدس مربوط به منطقه نهرخین (2/3/61عملیات بیت المقدس)، در سالروز شهادت حضرت زهرا(س) تشییع و در تپه شاهد شهرک شهید باقری مدفون گردید( این محل در منظقه 22 شهرداری تهران قرار دارد و تصاویر تکمیلی پس از پایان بازسازی بارگاه تغییر می نماید) شهدای گمنام شهرک شهید باقری(بارگاه در حال بازسازی) علامه حسن زاده می فرماید: یعنی: یا زهرا (س) مدد! شهید برونسی فرمانده است توی عملیات رمضان، تیربار دشمن می گیره تو گردان عده ای شهید میشن گردان زمین گیر میشه. سیدکاظم حسینی میگه من معاون شهید برونسی بودم، اصلا بچه ها نمی تونستن سرشونو بلند کنن، یه دفه دیدم شهید برونسی بیسیم چی و پیک و همه رو ول کرد و رفت یه جاافتاد به سجده، رفتم دیدم آروم آروم داره گریه می کنه، میگه یا زهرا مدد، مادر جان مدد... بهش گفتم بی عرضه حالا وقت این حرفا نیس، پاشو فرماندهی کن بچه های مردم دارن شهید میشن، می گفت شهید برونسی انگار مرده بود و اصلا" توجهی به این خمپاره ها و حرفهای من نداشت. گفت بعد از لحظاتی بلند شد و گفت: سید کاظم گفتم بله، گفت سیدکاظم اینجا که من ایستادم قدم کن، 25 قدم بشمار بچه های گردان رو ببر سمت چپ، بعد 40 قدم ببر جلو. گفتم بچه ها اصلا نمیتونن سرشونو بلند کنن عراقی ها تیربارو گرفتن تو بچه ها. چی میگی؟ گفت خون همه بچه ها گردن من، من میگم همین. گفت وقتی این دستورو داد آتیش دشمنم خاموش شد، 25 قدم رفتم به چپ، 40 قدم رفتم جلو، بعد یه پیرمردی بود توی گردان ما خوب آرپی چی می زد، یه دفه شهید برونسی گفت فلانی آرپی چی بزن، گفت آقای برونسی من که تو این تاریکی چیزی نمی بینم گفت بگو یا زهرا و شلیک کن. یا زهرا گفت و شلیک کرد و خورد به یه تانک و منفجر شد. تمام فضا اتیش گرفت و روشن شد فضا، گفت اون شب 80 تانک دشمن رو زدیم و بعد عقب نشینی کردیم. چند روز بعد که پیش روی شد و رفتیم شهدا رو بیاریم، رفتم اونجا که شهید برونسی به سجده افتاده بود و می گفت یا زهرا مدد، نگا کردم دیدم جلومون میدون مین هست. قدم شماری کردم 25 قدم به چپ دیدم معبریه که دشمن توش تردد می کرده، اگر من 30 قدم می رفتم اونورتر توی مین ها بودم، 40 قدم رفتم جلو دیدم میدان مین دشمن تموم میشه رفتم، دیدم اولین تانک دشمن رو که زدن فرمانده های دشمن با درجه های بالا افتادن بیرون و کشته شدن. شهدا رو که جمع کردیم برگشتیم تو سنگر نشستم، گفتم آقای برونسی من بچه ی فاطمه ام ، من سیدم، به جده ام قسم از پیشت تکون نمی خورم تا سِر اون شب رو بهم بگی، تو اون شب تو سجده افتادی فقط گفتی یا زهرا مدد، چی شد یه دفه بلند شدی گفتی 25 قدم به چپ؟ 40 قدم جلو، بعد به آرپیچی زن گفتی شلیک کن؟ شلیک کرد به یه تانک خورد که فرماندهان دشمن تو اون تانک بودن ؟ قصه چیه؟ گفت سیدکاظم دست از سرم بردار. گفتم نه تا این سِر رو نگی رهات نمیکنم، گفت میگم ولی قول بده تا زنده ام به کسی نگی، گفتم باشه ؛ گفت تو سجده بودم همینطور که گفتم یا زهرا مدد، (توعالم مکاشفه) یه خانومی رو دیدم به من گفت چی شده؟ گفتم بی بی جان موندم؛ اینا زائرین کربلای حسین تو هستند، اینجا موندن چه کنم؟ گفت آقای برونسی جلوت میدون مینه، حرکت نکن، 25 قدم برو به سمت چپ، اونجا معبر دشمنه، از اونجا بچه ها رو 40 قدم ببر جلو میدون مین تموم میشه، فرمانده های دشمن یه جا جمع شدن تو تانک جلسه دارن آرپیچی رو شلیک کن ایشالا تانک منفجر میشه و شما ان شاء ا... پیروز میشی. متبع:http://sh-gomnam.blogfa.com/
به اندازه نیستی تو هستی حق متجلی می شود.
تا تو پیدایی خدا باشد نهان
تو نهان شو تا که حق گردد عیان
Design By : Pichak |